رادیو جیبی

رادیو جیبی

رادیویی برای جیب گوشتان ( ما ادای رادیو ها را در میآوریم، هنوز کو تا رادیو شدن...)
رادیو جیبی

رادیو جیبی

رادیویی برای جیب گوشتان ( ما ادای رادیو ها را در میآوریم، هنوز کو تا رادیو شدن...)

فعلا با آواز ادامه بدیم: مقاله: جدا افتاده (درباره استاد ایرج) نوشته علی شیرازی


تأملی در مقوله‌ای مهم به نام «ذات آواز ایرانی»

(نوشته‌ام در ماهنامه هنر موسیقی)

علی شیرازی

 

چند سال قبل، استادی میان‌سال و گمنام از اهل موسیقی، صداهای خوانندگان ایرانی (صداهایی با ایده‌آل دست‌یافتنی و ممکن در هنر آواز که در مسیر تجربه و گذر زمان به گوش اهل موسیقی رسیده‌اند) را به دو گروه تقسیم کرد. نگارنده در طول ربع قرن هنرجویی در رشته آواز و بیش از نیمی از این مدت روزنامه‌نگاری و انجام خرده‌پژوهش‌هایی واقعاً ناچیز در رشته موسیقی، کمتر به چنین دسته‌بندی‌ای برخورد کرده و هر گاه با کسی از میان اهل فن که انس و الفتی با هم داریم از آن سخن به میان آورده، آن‌ها را تا حدی بی‌خبر از - و گاه بیگانه با این مقوله یافته است. پس کوشیدم تا سرنخ موضوع را در حیطه و عرصه‌ای دیگر جست‌وجو کنم. 

 

باری، آن استاد گران‌قدرْ صداهای آوازی را به دو دسته «جلالی» و «جمالی» تقسیم می‌کرد. در این تقسیم‌بندی، اقبال آذر، ظلی، تاج اصفهانی، ایرج خواجه امیری، گلپایگانی، شهیدی، دردشتی، افتخاری و نظایر آن‌ها که صداهایی باشکوه، قرّاء، رسا، پرحجم، دارای تحریرهای قدرتمند و مفصل (مفصل از این نظر که در ادامه تحریرهای به‌نسبت طولانی، قدرت تحریر همچنان حفظ می‌شود و در جنس صدا افت کیفی و تغییر خاصی دیده نمی‌شود) را در گروه دارندگان صداهای جلالی قرار می‌داد.

بنان، طاهرزاده، جناب دماوندی و قوامی نیز در بین خوانندگان شاخص دارای صدای جمالی جای می‌گرفتند. در این میان نام‌ها، صداهای پرآوازه و غرورآمیزی همچون قمرالملوک وزیری و روح انگیز دارای ویژگی‌های هر دو صدای جلالی و جمالی قلمداد می‌شد و آوای هنگامه اخوان و پریسا نیز دارای ظرافت‌ها و زیبایی‌هایی بود که آن استاد را در سرگشتگی میان دسته‌بندی دقیق قرار می‌داد. ضمن این‌که از نظر نباید دور داشت که خوشبختانه یا متأسفانه آواز ما بیشترْ یک آواز مردانه است، همچون غزل که گونه عاشقانه‌ای از شعر است که معشوق در آن، «های» تأنیث دارد و «معشوقه» خوانده می‌شود (در مفهوم و محتوا و گاه در حالت - و نه صرفاً شکل ادبی - به صورت مُنادا) و «جلالی» نیز توصیفی است که در آواز، دست‌کم در ظاهر، مردان را بیشتر می‌توان به آراستگی بدان نسبت داد، بنابراین و به‌احتمالْ در نگاه نخست و با بینش غیرعرفانی، صداهای بانوان چندان در این دسته‌بندی جای نخواهد گرفت یا احتمالاً آن دسته‌بندی دقیق نخواهد بود. هر چند که آوازهای ماه تابان آسمان آواز ایران قمر به‌واقع امرْ باشکوه بود.)

استاد مذکور وقتی در آن فرصت کم - و دیداری که تا امروز یگانه مانده و هنوز سعادت تجدیدش برای نگارنده فراهم نشده - علاقه و استقبالم را به طرح این موضوع دید، صداهای ادیب خوانساری و شجریان را نیز به دلیل وجود گونه‌گونی و تنوع در دوره‌های آوازی‌شان، در هر دو گروه جای داد. بدین ترتیب که صدای دوره نخست خوانندگی ادیب (که از لحاظ ترکیب آوازی به شیوه جناب دماوندی و طاهرزاده نزدیک بود و از لحاظ قدرت صدا به قمر) را در رده جلالی و صدای دوره دوم خوانندگی وی را جمالی می‌نامید. حقیقت امر نیز چنین است که این هنرمند یگانه چنان هر دو دوره را با استادی طی کرد و به منزل رساند که از نظر شیوه‌ای، انگار دو خواننده با دو نام متفاوت آن آوازها را در هر دو دورهْ در نهایت ظرافت، دقت و هنرمندی از خود به ثبت رسانده‌اند. در خصوص استاد شجریان نیز تا حدی چنین است، ضمن در نظر گرفتن تفاوت‌هایی که ایشان با ادیب داشته و جنس صدایش در دوره‌های مختلف خوانندگی آن‌قدر تفاوت نمی‌کند که نتوان تشخیص داد صدا در یک آواز خاص متعلق به شجریان نیست، ولی به لحاظ تنوع تکنیکی و محتوایی، روند آرام، تا حدی نامحسوس، البته همیشه زیبا و گیرا و پذیرفتنی، توأم با اعتماد به نفس و دلپذیر را طی کرده است ولی به هر حال از نظر اهل فن دور نیست که جنس و کیفیت صدای استاد در حدود دهه اول خوانندگی چیز دیگری بود (این‌جا را نگارنده از دیدگاه خود می‌گوید که صدای جوانی شجریان به رغم پختگی‌ای که آوازش بعدها در محتوا پیدا کرد و صدایش نیز کماکان از استاندارد و نمره قبولی خارج نشد، به ذات و جنس واقعی آواز ایرانی نزدیک‌تر بود.)

باری، بیان آن دیدگاه در همان دیدار کوتاه بر ذهن نگارنده بسیار مؤثر افتاده و همواره در طی این چند سال فکرش را به خود مشغول کرده است. چرا که اندیشیدن بدان و گسترش بحث می‌توانسته و همچنان می‌تواند هر علاقه‌مندی را به نکات راه‌گشا و جالبی رهنمون شود. مثلاً اینکه به‌احتمالْ این گروه‌بندی ریشه در مفاهیم عرفانی و بحث‌های مرتبط با تصوف در سرزمین ما دارد و از آنجا می‌آید: «در تاریخ عرفان و تصوف، دو طیف اصلی از عارفان دیده می‌شوند که هرچند در حب الهی و دوستداری خداوند مشترک‌اند، تفاوت‌های قابل ملاحظه‌ای با یکدیگر دارند. یک گروه به نام اصحاب سکر[ سکر: حالتی‌که‌درمستی‌دست‌دهد، مستی یا مست‌شدن یا شراب و شراب و آنچه مست گرداند]، رابطه گرم و شورانگیزی با خداوند پیدا می‌کنند... و گروه دیگر اصحاب صحو [صحو: هوشیاری، هوشیار شدن از مستی، از مستی به هوش آمدن، مقابل سکر و مستی]، هستند که در برابر خدا خائف و خاشع‌اند... (برگرفته از مقاله تجلیات جمالی و جلالی و پیامدهای نظری آن در عرفان سکریان و صحویان، اکرم جودی نعمتی، مجله ادیان و عرفان، شماره ١، پاییز و زمستان ١٣٨٨، ص 53 و 54)

«تجلی حق که ناشی از حب خداوند است، خود منشأ حب بندگان می‌شود. در واقع، انگیزه محبت بندگان چیزی نیست جز دیدار "حُسنِ" خداوند که همان جلوه جمال اوست... تجلی حق بر دو گونه است: جمالی و جلالی؛ صفات جمال متعلق به لطف و رضا و رحمت خداوند است و صفات جلال مرتبط با قهر و غضب و نقمت وی. بدین‌گونه، نام‌هایی چون جمیل، لطیف، انیس و رحیم، اسمای جمال خداوند هستند که حکایت از لطف و رحمت حق می‌کنند و نام‌های جلیل، قهار، منتقم، جبار و امثال آن‌ها، اسماء جلال خداوند اَند که دلالت بر قهر و غضب او دارند. البته میان تجلیات جمال و جلال خداوند، حقیقتاً تضادی وجود ندارد، بلکه در باطنْ هر جمالی را جلالی است و هر جلالی را جمالی. این نکته در عرفان ابن عربیْ تفسیر خود را به‌درستی پیدا کرده است؛ بدین‌گونه که هر جمالی چون جلوه نماید، قهاریت خداوند مجالی برای خودنمایی دیگری باقی نگذارد، همان‌گونه که چون آفتاب برآید، ستاره خودنمایی نتواند. همچنین وقتی که حق تعالی به صفت جمال تجلی نماید، عارف را هیجان فراگیرد و در این حال، عقلش در تحت قدرت و سیطره قهاریت خداوند که از اسمای جلال است، مقهور آید و در نتیجه مدهوش افتد... از سوی دیگر، جلال خداوند هم نهایتاً پیچیده در جمال است؛ چنان‌که مثلاً وقتی جلوه جلال ویْ عارف را در پرده غیرت و عزت کبریایی فرو می‌پوشد تا غیری او را چنان‌که خود حق می‌داند درنیابد، در واقع، لطف پنهان خداوند را حکایت می‌کند که ناشی از صفات جمال اوست... ملاحظه می‌شود که تجلیات الهی، اعم از جمالی و جلالی، از حب خداوند ناشی می‌شود و نهایتاً به حب خدا هم رهنمون می‌گردد. پس عارفان، چه آنان که از جلوه جمال بهره‌مند می‌شوند و چه آن‌ها که از جلوه جلال برخوردار می‌گردند، محبان خدا و البته محبوبان اویند. با این‌همه در نگاه اول و تأثیر عینی، تجلی جمالی، عارف را به لطف و انس و حسن خداوند راه می‌برد و تجلی جلالی، عزت و شوکت و جلالت و جبروت او را پیش چشم عارف می‌آورد.» (همان، ص 55 و 56).

تجلی بر دو گونه است: جمالی و جلالی، و بر حسب آن که کدام یک از این دو نوع تجلی به عارف تعلق گیرد، آثار و پیامدهای متفاوتی ایجاد می‌شود که آرای او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. بر این اساس، دو دسته از عارفان در تاریخ تصوف پدید آمده‌اند: اصحاب سکر و اصحاب صحو. اصحاب سکر در اثر تجلی جمالی که حامل لطف و رحمت و انس و قربت خداوند است، سرانداز می‌شوند و شوریده، و در گرمای حاصل از دیدار، فاصله ای میان خود و محبوب ازلی حس نمی‌کنند؛ در نتیجه از مقوله حب و محبت عبور می‌کنند و داعیه‌دار دوستی و صمیمیت با خدا و سرانجام عشق و وحدت با او می‌گردند. اما اصحاب صحو که از تجلی جلالی برخوردارند، تحت تأثیر جلال و جبروت و هیبت و هیمنه خداوند، روحیات آرام، خائف و خاشع پیدا می کنند، در روش معرفتی خود، هشیاری را ترجیح می‌دهند و سکر را آفت معرفت می‌شمارند و چون مقهور صفات جلال می شوند، فاصله ای میان خود و خداوند می‌بینند که مانع طرح ادعای دوستی و یگانگی با او می‌شود. به همین دلیل، عارفان بهره مند از تجلی جلالی در همان مرز محبت باقی می‌مانند، حب الهی را مترادف با ولایت و توحید می شمارند و با نظریه‌های خلّت، عشق و وحدت وجود، هم‌داستان نمی‌شوند.

بدین‌گونه ثابت می‌شود که اولاً حب الهی در میان عارفان، با تجلی در ارتباط مستقیم است. ثانیاً نوع تجلی به تناسب آن که جمالی باشد یا جلالی، چون وجود عارف را فراگیرد، خصوصیاتی متفاوت به آن می‌دهد؛ در نتیجه، حب هر عارف و آنچه با حب در ارتباط است، با حب عارف دیگر که از نوع دیگر تجلی بهره‌مند شده، کاملاً متفاوت می‌گردد. اسناد کهن در متون عرفانی گویای این تفاوت‌های آشکار در میان اصحاب سکر و اصحاب صحو است. (همان،66 و 67)

به دلیل تأثیرات متفاوت تجلیات جمالی و جلالی، حالات عاطفی و روحی متفاوت در عارفان برخوردار از هر یک از این تجلیات پیدا میشود. این حالات البته در انحصار گروهی خاص نبوده است و هر عارفی به تناسب مقتضیات وقت خویش ممکن بوده از آنها بهره‌مند شود؛ لیکن در مجموع، حالات هرگروه از دیگری متمایز می‌شده است. اصحاب سکر که از تجلیات جمالی برخوردار بودند، روحیه شاد و احوال شورانگیز داشتند؛ اما اصحاب صحو که از تجلیات جلالی بهره‌مند می‌شدند، سکون و آرامش و طمأ نینه پیدا می‌کردند. از همین رو اقوال و مقاماتی که از ایشان به ما رسیده است، در اصحاب سکر نشان از انس و طرب، بسط و رجا، شوق و بهجت، و وجد و حرق دارد، اما در اصحاب صحو غالباً از هیبت و خشیت، خوف و قبض، حزن و درد، و صبر حکایت میکند. (همان، 58 و 59)

تجلی جمالی که حاصل آن برای عارف، شهود زیبایی و حسن خداوند بود، چنان‌که پیشتر گفته شد، ملازم طرب و شادی و انس و وصال بود. همین امر تلقی اصحاب سکر را از محبت، با تلقی اصحاب صحو متفاوت می‌ساخت. اصحاب صحو در اثر خوف و خشیت ناشی از تجلی جلالی، فاصله و جدایی میان خود و خداوند حس می‌کردند و از این رو جانب تنزیه و تقدیس را نگه می‌داشتند و حب الهی را به گونه‌ای تفسیر می‌کردند که مشابهتی با عشق و محبت انسانی نداشته باشد. (همان،60)

هرچند این مفاهیم از جنس آسمانی و ذهنی است و ذهن نگارنده همواره بیشترْ مفاهیم عینی و زمینی را نشخوار می‌کند و با آن‌ها درگیر است و به حد بضاعت اندکش درک می‌کند، اما به هر رویْ مواجهه با کلام آن استاد بر آنم داشت تا در این سال‌ها به کند و کاوی هر قدر مختصر در این مبحث سرگرم شوم و در عین حال از مقابله‌شان با مفاهیم زمینی و اینجایی به نوعی صورت‌بندی دست یابم. باشد که بزرگترها و آن‌هایی که چهار پیراهن بیش از ما کهنه کرده‌اند همچون همیشه راهنمای‌مان باشند...

***

در سینما دسته‌بندی‌ای وجود دارد که بازیگران را دست کم به سه گروه بازیگرِ هنرمند، ستاره، و ترکیبی از این دو (بازیگرْ ستاره یا ستاره هنرمند) تقسیم می‌کند. در خوانندگی پاپ ایرانی نیز ستاره بودن (ستاره شدن) یکی از ضرورت‌های فراگیرشدن صدای هر هنرمند است. نکته‌ای که تا سال 1357 به وضوح در بین فعالان این عرصه پررونق دیده می‌شد و تعدادی بین پنج تا ده تن از خوانندگان پاپ قبل از انقلاب را می‌شد از سال‌های 1340 تا هنگام سقوط رژیم پیشین در این گروه جای داد. ستاره، فرد فعالی در یک رشته هنری یا ورزشی است که جذابیت‌های گاه انحصاری و بی‌تکرارش ناخودآگاهِ جمعیِ یک بخش یا نزدیک به تمامی جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهد و هر چه می‌کند به چشم همگان زیبا یا دست کم جذاب است. ارائه هر اثر یا کار جدید توسط ستاره نیز دست کم کنجکاوی و دست بالا اقبال طرفدارانش را برمی‌انگیزد. گوگوش در سینمای ایران فردین یک ستاره تمام‌عیار بود و بهروز وثوقی یک «ستاره‌بازیگر». در بین بازیگران بعد از انقلاب تاکنون فقط هدیه تهرانی و شهاب حسینی توانسته‌اند در حد اندکی به موقعیت وثوقی نزدیک شوند اما فردین تاکنون چهره بی‌تکرار ستارگی در تاریخ سینمای ایران لقب گرفته است. سه تن خواننده جوان پاپ دهه پنجاه که سال‌هاست ممنوع الفعالیت و حتی «ممنوع الاسم» شده‌اند نیز مهم‌ترین ستارگان موسیقی پاپ ایرانی بودند (یک تن دیگر از این نسل که می‌توان ضلع چهارمش نامید، در دهه هفتاد و در بازار موسیقی پاپ ایرانی در غربت توانست به موقعیت ستارگی ترفیع یابد. معین نیز به عنوان ستاره موسیقی پاپ سنتی توانست در دهه شصت طرفداران زیادی برای خودش دست و پا کند). در موسیقی سنتی و اصیل و دستگاهی (یا با هر نام دیگر که بخوانیمش) و در رشته فرعی آواز ایرانی، در سال‌های قبل از انقلاب ایرج و گلپایگانی «ستاره» محسوب می‌شدند. هر دو نیز اگر چه گاهی در آوازهای‌شان تا حدی از ردیف موسیقی ایرانی دور می‌شدند (ایرج گاهی به لحاظ ملودیک و گلپا به لحاظ تمرکز بر حفظ ریتم درونی و خاص نهفته در جملات برگرفته از ردیف، که در این ویژگی ایرج نیز با وی مشترک بود) اما هر دو هنرمند آوازخوانانی دارای شیوه و سبک مخصوص به خود و البته هنرمندانی غریزی برشمرده می‌شدند. یعنی با تکیه بر هنر غریزی خویش به جلوه‌گری و عرض اندام پرداختند و از حسن اتفاق دلبری ‌کردند؛

«حُسنت به اتفاقِ ملاحت، جهان گرفت   

آری، به اتفاق، جهان می‌توان گرفت» (حافظ)

ایرج و گلپا هر دو از صداهایی خداداد و مادرزادی بهره‌مند بودند و هر دو دارای پدرانی هنرمند و صاحب صدا، که قدر صدای فرزندان‌شان را دانستند و آن‌ها را به آموختن آواز تشویق و ترغیب کردند. خوشبختانه از سال 1319 نیز رادیو ایران تأسیس شد و به موازات رشد نهال استعداد این دو امید بزرگ آوازْ بُرد این رسانه در خانه‌ها و دل‌های مردم گسترش یافت و در عین جوانی توانستند به موقعیت‌های بسیار خوبی در میان توده‌ها دست بیابند، به جز رادیو در سینما نیز صدای ایرج بر چهره فردین خوش نشست و صدایی تمام‌کننده بر سینمای ستاره نام گرفت و وجوه ستاره‌گون وی را تکمیل کرد.

از این نظر ستاره اقبال هنر ایرج به صورت هم‌زمان و توأمان بر دو آسمان درخشیدن گرفت: موسیقی و سینما. شاید ریشه آن‌چه فارغ از برتری نسبی صدای استاد خواجه امیری بر استاد گلپایگانی، تا امروز نام ایشان را همچنان بر سر زبان‌ها نگاه داشته و کمتر از یادها برده، همین حضور توأمانش در دو عرصه سینما و موسیقی در سال‌های قبل از انقلاب باشد. از سال 1357 با بایکوت اکثریت قریب به اتفاق مظاهر اجتماعی و هنری رژیم پیشین، فیلم‌ها و آلبوم‌های موسیقی نیز به محاق رفتند و هنگامی که آن هنگامه پرشور از تب و تاب افتاد، در نبودْ جمع‌آوری و بایکوت دولتیِ آثار هنریِ قبل از انقلاب، هر یک از دوستداران هنر به روی آوردن دوباره و بالطبع جمع‌آوری آن آثار مشغول شدند. این‌چنین بود که فردین و وثوقی و بقیه، همچنان ستاره‌ها بازیگری (از طریق سینمای خانگی ـ ویدئو) لقب گرفتند و بانویی هنرمند همچون پریسا در عین بایکوت صدایش در روزگار جدید و در شرایط خانه‌نشینی، موقعیتی ستاره‌وار در دهه هفتاد پیدا کرد و این مهم رخ نداد؛ مگر با تکثیر کپی‌های دست‌چندم آثارش از طریق نوارهای کاستی که دست‌به‌دست در جامعه می‌گشت. ایرج و گلپایگانی نیز در پی وزیدن نسیم دوم خرداد 1376 دوباره مجال خواندن به طور رسمی و «قانونی» یافتند اما متأسفانه دیگر صدای این دو بزرگوار آن صدای جوانی و میان‌سالی‌شان نبود: «خام بُدم، پخته شدم، سوختم!...» متولیانْ آن‌قدر دیر به فکر چاره‌جویی افتادند که سهرابِ صدای این دو ستاره، به خواب نیمروزی فرو رفته بود و آن افسردگیِ دودهه‌ای آن‌قدر جانکاه بود که شوربختانه دو استاد نتوانستند آن‌چنان که باید و شاید و آن‌قدر که در گذشته از آن‌ها دیده بودیم کمر راست کنند و قد آواز را برافرازند. شکر و هزاران شکر که هر دو هنوز زنده‌اند و به هر حال نفس می‌کشند و گاهی می‌خوانند و نیک هم می‌خوانند، که به هر حال همیشه دود از کنده بلند می‌شود...

***

حکایت این سال‌های هنر آواز را لابد همه می‌دانند که غم انگیز است و یکی داستانی پر از آب چشم. بازار پررونق تقلیدِ صرف و نابینایانه از خواننده و استاد یگانه‌ای که صدایش فقط یکی از مزیت‌های وی محسوب می‌شود و نه لزوماً بهترینِ حسن‌های پرشمار وی. و این مقلدان فقط صدا را نشانه رفته‌اند و نه باقی هنرهای این هنرمند کمال‌یافته را. از بزرگان و استادان هنر، به قدر ناچیز خویش دریافته‌ام که هنرمند کمال‌یافته، استادی را گویند که هر چه خوانَد و کشد و نویسد و آفریند، به قدر لازمْ حرف تازه دربرداشته باشد و دلی را ببرد و بلکه دل‌هایی را افسون کند: «هر چه آن خسرو کند شیرین بود». در مقوله هنریِ آواز، ایرج عزیز در مقام یک خواننده ردیف‌دان و وابسته به ردیف (گاهی از حیث جمله‌بندی ملودیک و گاه از نظر حفظ ریتم‌های درونی و خاص جملات؛ آن هم فقط در نظر شنونده عام)، شاید هنرمندی کمال یافته نباشد اما این خواننده بزرگ، از یک نظرْ بهترین هنرمند آوازخوان یک قرن و خرده‌ای سال اخیر محسوب می‌شود. اگر بپذیریم که آواز ایرانی هنری مردانه است (که متأسفانه به دلایل پرشمار و گونه‌گون تاریخی ، سنتی، عُرفی، سیاسی و حتی شعری و ادبی، از آن‌چه در توصیف غزل متذکر شدیم، چنین نیز هست)، با حذف نام‌ها و صداهای پرقدر و پرآوازة قمر و روح انگیز که دو بال صدای خوش و رسا و بی‌نقص به همراه درک ردیفی و محتواییِ دقیق از آواز ایرانی را توأمان به پرواز درآورده‌اند (و اگر آن گسست تاریخی رخ نمی‌داد، هنگامه اخوان و به احتمال زیاد پریسا نیز با داشتن صداهایی ظریف و حساس به درک و جایگاهی دقیق و لازم از آواز می‌رسیدند و در دهه‌های اخیر می‌توانستند «آواز زنانه ایرانی» را به دوستداران این هنر پیشکش کنند و به جایگاهی رفیع برسانند)؛ آن‌گاه می‌بینیم که آواز ایرج با صدای کارستان‌اش حقیقتاً پر از جاذبه صرف است و هر شنونده‌ای را در وهله اول به خود جلب می‌کند و در ادامه به هم‌داستانی برمی‌خواند. ایرج، حقاً شیرینْ قصه‌گویی است و نغز می‌خواند و سخت بر دل می‌نشیند. این‌همه ممکن نیست مگر با درک دقیقی که ایرج از ابتدای جوانی و شروع هنرمندی و هنرنمایی، از آواز و صدای خویش در ذهن داشته و با حنجره فاخرش آن را به منصه ظهور رسانده است.

صدای ایرج در دیدار و شنیدار نخست، زیباست و دلنواز. صدایی است مخصوص به خودش (که فقط گاهی داریوش رفیعیِ ناکامیاب و زنده‌نام را تداعی می‌کند) و گرم و صمیمی و پرطنین می‌خواند. زنگ دارد و از صدای بم تا میانی (اوج و فرود) رنگ خوش دارد و نه‌تنها اسبی است که چموشی نمی‌کند، که یکه‌سواری است تکتاز و خوش‌رکاب و شیهه‌های جانانه‌اش هر سنگدلی را به تحسین وامی‌دارد. تحریرهایش جاندار است و نرم و گرم و دلنشین و از همه جاهای صدایش نقطه طلایی آن را خوش‌تر دارد (که نقطه طلایی آواز ما نیز همان جاست و مطالعه جدی این بخش از موفقیت ایرج، بی‌شک راز دوری روزافزون مردمان امروز از آواز ایرانی را به‌سهولت آشکار خوهد کرد. متأسفانه این نکات مهم و کارساز نه‌تنها از چشم و گوش جوان‌ترها مغفول مانده، که مردمان را نیز از صداهای نورسته‌ای که ره گم کرده‌اند دور نگاه داشته و در نهایت از هنر آواز گریزان کرده است).

ایرج، این شیر بیشة آواز ایرانی، نیک می‌داند که شنونده و دوستدار هنرش چه می‌خواهد و چه می‌جوید. او همواره یکی دو خطِ گرم در درآمد و زابل می‌خواند و کمتر به مویه می‌رسد؛ چون آگاه است و می‌داند که موافقان و مرافقان پرشمار صدایش از او «مخالف» می‌طلبند. پس یک‌راست بر ستیغ قله می‌نشیند و قلندرانه چکاد آوازش را به رخ دل‌های واله و شیدا می‌کشاند؛ که حتی این سخنم نیز گزافه است؛ او  هیچ‌گاه تظاهر و ریا را به آوازش راه نمی‌دهد و فقط بر جایی می‌نشیند که جایگاه اوست؛ با صدا و لحن و زنگ و رنگی که یگانه است و دلکش. پس از ترکتازی در مخالف و دادن تحریرهای دلنواز و شکرشکن و دلبر و مفصل، جان‌ها را «مغلوب» هنر خویش می‌سازد؛ که آن‌جا جایی است که کسی از «مغلوب »  صدایی چنین قدرتمند شدن، باکی ندارد که شاهد هم‌آغوشی یک آوازخوان با گوشه مغلوب در جایگاه رفیع‌ترین گوشه‌ها از نظر ردیف دستگاهی است و نه هیچ چیز دیگر؛ که غلبه با هنر است و سرافرازی با خواننده و شنونده و حتی خود هنر...

حالا که مدت‌هاست کمتر صدایی بر دل می‌نشیند و کمتر، ستاره خیال حنجره‌ای بر فراز آسمان آواز ایرانی به پرواز درمی‌آید، انگار نام و صدا و هنر ایرج، جوانی آغاز کرده و در شرایطی که بیشینه مردم عزیزمان از تکرار و یکنواختی خوانندگان نوظهور پاپ و رپ و راک و (متأسفانه) همین موسیقی ایرانی خودمان به تنگ آمده‌اند، در گوشه و کنار، فراوان می‌بینیم که صدای جوانی و میان‌سالیِ ایرج به عنوان نسخه‌ای شفابخش تجویز می‌شود.

استادم محسن کرامتی تعریف می‌کنند که: «از دوستی که راننده تاکسی است. این دوست که شاگرد من است و آواز می خواند، تعریف می کرد که وقتی در تاکسی اش صدای خواننده های سنتی این سال ها را پخش می کردم، مردم که سوار می شدند به محض شنیدن، می گفتند این دیگر چیست، خاموشش کن، حوصله مان سر رفت. دوستم ادامه می داد ولی اخیراً که آوازهای ایرج را پخش می کنم، هر مسافری که سوار می شود می گویم آقا، این صدا اذیتتان نمی کند؟ می گوید نه آقا، همین خوب است، بگذار کیف کنیم! این خاطره مال همین سال 1388 بود که گذشت. به هر حال آن آوازی که آن آقـــا به آن شیوه می خوانده جاذبه دارد. بخواهیم یا نخواهیم آواز باطراوت و شادی است و این آوازی که ما امروز می پسندیم، به خاطر مصائب و بلاهایی که همیشه در طول تاریخ بر سرمان آمده، با سلیقه مان سازگار است. اما واقعیت این است که این آواز فعلی طراوات و شادی ندارد، یعنی کسی را به وجد نمـــی آورد، درد انگیز است، با خود شادمانی نمی آورد، هر چقدر هم که دوستش داشته باشی تو را به وجد نمی آورد، اما آواز ایرج سر ذوق ات می آورد.

در این شیوه که مد روز است غمی دلچسب وجود دارد که آن را دوست داریم، برای این که ما مریضیم. تاریخ مریض‌مان کرده، آن قدر مصیبت و بدبختی به سرمان ریخته که دوست داریم به حال خودمان زار بزنیم و این زار زدن، ما را آرام می کند. من شیوة معمول فعلی را نفی نمی کنم و خودم مدرس و طرفدارش هستم و در این حیطه عمر می گذرانم و ز ندگی می کنم، ولی واقعیت این است که مردم آن یکی را ترجیح می دهند، برای این که شاد است. آوازی را که برای شان شادی می آورد دوست دارند دیگر...».

جایی صدای ایرج را دربردارنده آوازی دلبرانه، قلندروار و قُلدُرانه یا قدرتمند دانسته‌ام که مهم‌ترین هدفش زیباخوانی به قصد مسرور کردن و مسحور ساختن شنونده البته با تکیه بر گنجینه غنی موسیقی ایرانی - است. به همین سبب، هر چه این آواز به اوج نزدیکتر می‌شود، چشمگیرتر، شفاف‌تر و گوش‌نوازتر می‌شود.

(غم‌انگیز اینکه هرقدر این‌توصیف‌ها را معکوس کنیم، به شرح دقیق بیشتر آوازهای امروزی که به جای جذاب بودن، گریزاننده و رماننده ‌مردم هستند نزدیک می‌شویم؛ صداهایی که با قدم‌زدن صاحبان‌شان در کج‌راهه‌ها و بیراهه‌ها در یک کلام با محافظه‌کاری تولید می‌شوند و کمتر پیش می‌آید که دلی را ببرند).

تحریرهای واضح، شفاف و از سر شجاعتِ کامیابانه و آمیخته با اعتماد به نفسِ کامل، یعنی شجاعتی از روی توانایی که توأم با شایستگی است و قطعاً به کامیابی منجر می‌شود، نه شجاعتی از سر ناچارگی و به‌دور از مآل‌اندیشی... یا حتی شجاعتی که با ریسک خطرکردن، حتی با نیت و به امید پیروزی، همراه است و نه با تحریرهایی محافظه‌کارانه برای عبور صرف از کمند نت‌ها و کشش‌های سخت در صدای خوانندگانی که به انواع و اقسام تکنیک‌های درست و غلط و البته راه‌های میان‌بر متوسل می‌شوند. صدای ایرج با ویژگی‌های که آن را به عنوان و جایگاهِ «صدای معیار» در هنر خوانندگی ما نزدیک می‌کند، یکی از نزدیک‌ترین صداها به ذات آواز (و موسیقیِ) ایرانی است. در میان خوانندگانی که از ابتدای ورود پدیده ضبط موسیقی به ایران صدای‌شان به گوش رسیده، شاید فقط قمر در زیبایی و کمال و «رسا» بودنش در هنری به نام آواز، با ایرج قابل مقایسه باشد. در مقابل، بیشینه صداهای امروزی، صداهایی «آپارتمانی» و با توصیفی که هر یک از ما می‌بینیم و می‌شنویم، صداهایی نه چندان مردانه، با کیفیت‌ها و حجم‌هایی باریکتر از حجم و کیفیت ذاتی صدای صاحبانش و تحریرهایی با تکنیک‌های «معکوس» در خوانندگی است، منظور تکنیک‌هایی است که خوانندگان فعلی را از نت‌ها به سلامت نسبی عبور دهد و نه لزوماً بهترین تکنیکی که بهترین و مطلوبترین چهچهه و تحریر را با توجه به فیزیک و توانایی هر هنرجو خواننده تولید کند. به یاد بیاوریم خوانندگان قدیم را که از همان ابتدای روز در باغ و بستان و کوه و مکان‌های وسیع، خواندن هرروزه خود را شروع می‌کردند و در مقابل آوازخوانان امروزی را در نظر بگیریم که بیشترشان مجبورند هر غروب که به خانه می‌رسند، در فضایی حداکثر ده‌بیست متری به «تمرینکی» دل خوش دارند).

آری، صدای ایرج نه به عنوان تکرار اشتباهی دوباره و توسلِ جاهلانه به امامزاده دیگری که کور می‌کند و شفا نمی‌دهد، نه تجویز به عنوان یگانه نسخه و یگانه راهبر، که به عنوان تلنگری بر ذهن‌های دورافتاده از ذات آواز ایرانی، می‌تواند مورد نظرها قرار گیرد و در جایگاه یک «یادآورِ» بزرگ به کار بیاید و این امید را در دل برانگیزد که این دو جدا افتاده (آواز ایرانی و دوستدارانش) به همدیگر برسند؛ چنین باد.


برگرفته از وبلاگ آوای ایرج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد